بابکبابک، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

بابک پسرم

پایان 10 ماهگی گل پسر قند عسل

1393/5/4 13:00
نویسنده : سارا آقایی
614 بازدید
اشتراک گذاری

وای خدای من چقد این گل پسر من شیطون و شیرین شده...اخه تو چقد بامزه ای عشقم؟؟؟! دوست دارم بخورمت !فشارت بدم ! گاز گازت کنم!! ولی نمیشه! برخی اوقات بازوهاتو اروم اروم گاز گاز میکنم نمیدونی چه حالی میده!؟ شما هم که قلقلکی هستی و همش میخندی.دور خنده هات بگردم نفسم.

همچنان راه نمیری! انتظار داشتیم تا اینموقع راه افتاده باشی حسابی اخه خیلی زود ایستادی و با کمک مبل و هر چیزی که دم دستت بود راه رفتی ولی همچنان نمیتونی بدون کمک راه بری ولی مشخصه که بزودی راه میفتی و منم چهارشنبه گذشته واست یه کفش خوشکل خریدم.کلی ذوقشونو دارم ولی فک نمیکنم خودت زیاد علاقه ای به کفش پوشیدن داشته باشی چون خون تو دلم میکنی تا کفش پات کنم. کلا دق میدی منو تا دارو بخوری موهاتو شونه کنم پوشکت کنم لباستو عوض کنم ضد افتاب بزنم به صورتت و ... خلاصه جرات نداریم بهت دست بزنیم که با مقاومت آقا بابک مواجه میشیم.

عزیزکم این روزها خیلی ددری  شدی هر کس میاد خونمون  میخوای باهاش بری .دنبالش کلی گریهههه میکنی طوری که دل آدم کباب میشه در اینمواقع من و بابا فورا آماده میشیم و میبریمت بیرون میگردونیمت تا آروم شی .حالا بماند که تو ماشین هم اروم نمی مونی و همش میخوای بری پشت رل تو بغل بابا و به همه چیز دست میزنی مثل برف پاک کن و... ظهرا هم که دنبال پرستارت گریه میکنی بابا میبردت چند دقیقه پایین تو پارکینگ ولی وقتی برمیگردی از شدت گرما قرمز قرمزی .با این وجود گریه میکینی و میخوای که بازم برگردی به پارکینگ. آخه حوصله ات سر میره تو خونه قوطی کبریتی مون.خیلی کوچولوهههههه!دلم برات میسوزه طفلکم! مرتب میری پشت در ورودی می ایستی و همش میزنی تو در و گریه میکنی و من دلم آتیش میگیره ! اخه اینجا خوزستانه ! گرمه پسرکم نمیشه تو هوای به این گرمی رفت بیرون.باید صبر کنیم تا ساعت 7 و نیم یا 8 حداقل. هفته گذشته هر شب بردیم شما رو گردوندیم .یه شب رفتیم شهر بازی سیتی سنتر مهزیار ولی همه ی بازی هاش واسه بالای 2 سال بود.شاکی شدم گفتم حالا بچه ی من چه کنه ؟؟ دلش میگیره تو خونه. نه هوایی داریم که ببرم بگردونمش نه شما بازی دارید واسش! خانومه دلش سوخت گفت بیا ببرش اون قسمت سرسره ها .من و بابا هم خوشحال وارد اون قسمت شدیم یه کم سر سره بازی کردی با کمک ما و کمی تاب بازی.بعد گذاشتیمت تو استخر توپ. ولی حرکت کردن واسه شما تو اون استخر هنوز سخته با این وجود لذت بردی.یه جا از کمر افتادی تو توپ ها رفتی زیر .خیلی باحال بود فقط گردی صورتت معلوم بود و خودت هم مونده بودی که چی شد؟!.... ما کلی ذوقتو کردیم.

یک هفته ای تهران بودیم خونه ی عمو صادق.کلی اونجا خوش گذروندی دور و برت شلوغ بود و هر عصر با آرش میرفتیم پارک کلی ذوق داشتی.خیلی هم آرش رو دوست داشتی همین که چشت بهش میوفتاد از ته دل خوشحال میشدی و بلند بلند میخندیدی. زن عمو زبونشو کج در میاورد واست .شما هم یاد گرفته بودی و زبونتو کج در میاوردی.آی قلبون پسرک با استعدادم.اون هفته 2 تا دندون 2 بالا رو هم در آوردی البته هنوز کامل از زیر لثه بیرون نیومدن . بای بای کردن رو هم حسابی راه افتادی و انجام میدی. اونجا هم همش حواست به ماشین لباسشویی و ظرفشویی بود همین که درشون باز میشد به سرعت نور خودتو میرسوندی بهش و میخواستی بری توشون  ولی ما نمیذاشتیم.کل مدتی هم که روشن  و در حال بودن دور و ورشون میپلکیدی و  به ال سی دی شون میزدی میخواستی اون نوشته ها ی قرمز نورانی رو بگیری. کلی تو اتاق آرش خودتو سرگرم میکردی...

وقتی کار بامزه ای میکنی یا به چیزی که میخوای میرسی میشینی و همزمان که به ما نگاه میکنی واسه خودت دست میزنی  و گویی انتظار داری ما هم تشویقت کنیم.منم واست دست میزنم و میگم افرین پسرکم و همزمان کل میزنم شما هم بیشتر هیجان زده میشی و محکم تر دست میزنی...دیروز متوجه دم که میتونی بدون کمک بیای رو تخت مامان و برگردی پایین .خیلی هم سریع این کار رو انجام میدی .قربون پسرم برم که یواشکی و زیر پوستی داره واسه خودش بزرگ میشه و پیشرفت میکنه دور از چشم مامانش... جدیدا ظهر ها نیم ساعت بیشتر نمیخوابی.هر کاری میکنم که بخوابی بی فایده است و نمیذاری من هم بخوابم مثلا از روم رد میشی و میپری رو مبل یا اینکه خودتو میندازی رو تنم و صورتتو میاری تو صورتم و ذل میزنی بهم یا انگشتتو میکنی تو بینی من.می بینم فایده نداره بلند میشم باهات بازی میکنم یا سی دی های بی بی انیشتین رو که خیلی خیلی دوست داری واست میذارم که ببینی.وقتی اینکارو میکنم از خوشحالی جیغ میکشی.

نمیدونی چه لذتی داره واسه ما که با ما و کنار ما میشینی و از غذای سفره میخوری.نمیدونی چه لذتی داره بهت تخم مرغ کامل دادن یا ماهی دادن یا بستنی دادن و اینکه هر چه خودم بخوام بخورم با جیگر گوشه ام تقسیم کنم...بزرگ شدی دیگه ....شکرخدا....

این روز ها سعی میکنم باهات انگلیسی حرف بزنم تا دوزبانه شی در آینده نزدیک.همین الان بهت میگم dance dance پشتتو به عنوان رقص تکون میدی یا میگم clap clap دس دسی میکنی...قربون باهوشکم....

پسندها (1)

نظرات (3)

مهرتاش
6 مرداد 93 15:49
خاله سارا این پیامی که دادی خیلی جالب و خنده دار بود به بابک بگو خیلی دوست دارم،بابک خوشکلم،بابکی ناز نازی تو چقدر شیرینی ؟ها بابک بگو.
سارا آقایی
پاسخ
قربون مهرتاشی
زن عمو آذی
11 مرداد 93 21:10
آی قربون پسرکم برم دلم ب ات یه ذره شده آرشم دلش تنگ شده برات جات اینجا خیلی خالیه
پرنیان
14 مرداد 93 10:22
سلام بابک طلا عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بابک پسرم می باشد