ادامه 18 ماهگی
پسرم خیلی زیاد به چرخوندن اشیا علاقه داری.هر چیزی رو میبینی میگیری تو دستت و چند ثانیه بهش خیره میشی و بعد هر جا که باشی میبری رو سرامیک جلو در اتاق های خواب یا روی میز جلو مبلا و شروع به چرخوندنش میکنی.... محو تماشا میشی و به شدت تمرکز میکنی و از زاویه های مختلف نگاش میکنی...میخوابی کج میشی و.... خیلی هم پنکه دوس داری.... نمیدونم پنکه رو چون میچرخه دوس داری یا چرخوندنو به یاد پنکه دوس داری و انجام میدی.....همه ی عادت هات واسه یه مدته بعد از سرت میفته ولی عشقت به پنکه و چرخوندن تمامی نداره... حتی یه رقص پنکه ای هم داری که دستت رو میچرخونی تند تند......
وقتی میریم بهبهان دیگه کارمون رو میسازی بسکه میگی پنکه و پنکه و پنکه....تا خاله زهرا یا خاله حمیرا یا مامان جون ها رو میبینی ازشون میخوای بغلت کنن بعد با اشاره هدایتون میکنی سمت کلید پنکه و شروع به کم و زیاد کردن دور چرخش پنکه میکنی و با هر تغییری که میدی برمیگردی نگاه میکنی به پنکه تا اثرشو ببینی ..... همش هم به آغاجون اصرار میکنی که بلندت کنه تا دست بزنی به پنکه البته پنکه خاموش . ولی وقتی پنکه روشنه همینکه آغاجون نزدیکت میشه فرار میکنی چون فک میکنی قصد دارن بغلت کنن تا به پنکه دست بزنی...عزیزکم بطور غریزی خطرات رو درک میکنی...مثلا تا بحال خداروشکر جاییت نسوخته یا نبریده ولی وقتی چای یا بخاری یا هر چیزی داغ یا تیز و برنده و یا پریز برق میبینی میگی هوووووو دستت رو هم تکون میدی لباتم غنچه میکنی میگی هووووو !!!! یعنی خطرناکه دست نزنید!!!! قربونت برم.....
خونه خودمون هم که هستیم خیلی از وقتتو به بازی با کلید های چراغ ها میگذرونی ...خاموش روشن خاموش روشن....بعد واسه خودت دست میزنی.....
خیلی علاقه به شونه و برس مو داری ... همش تو خونه در حالی که یه برس مو دستته و میچرخونیش راه میری .....البته خیلی هم به در و دیوار میزنیشون طوری که یه شونه و برس سالم نداریم.همشون از دسته شکستن... برس موی عمو صادق رو هم که خونمون جا گذاشت رو هم شکستی من میخواستم روز بعد که برمیگرده بهشون پس بدم ولی جون شما شکستیش دیگه بیخیال شدم و صداشو در نیاوردم.....یه مدت وقتی میخواستیم بریم بیرون از خونه بعنوان اسباب بازی برس مو میذاشتم تو ساک لوازمت .....خخخخ...
خیلی علاقه به مسواک زدن داری مخصوصا مسواک بزرگسال. از مسواک کودکانه خودت بعنوان ماساژور لثه استفاده میکنی ناگفته نماند که تقریبا چیزی ازش نمونده بسکه با دندونات ازش کندی و قورت دادی.... وقتی ما مسواک میزنیم کلی ذوق میکنی و میای سمتمون میخوای مسواکمون رو ازمون بگیری ولی ما یه مسواک بزرگسال مخصوص خودت واست کنار مسواک خودمون گذاشتیم که اونو میدیم به دست و باهاش مشغول میشی ولی اون بین بازم چند بار تلاش میکنی که مسواکمون رو از دهنمون در بیاری و دهن خودت بذاری که البته موفق نمیشی....
وقتی میذارمت تو تختت بهم اشاره میکنی که ساعت دیواری فیلی نصب شده روی دیوار بالای تختت رو بهت بدم.منم اینکارو میکنم و شما شروع میکنی به چرخوندن عقربه هاش و بعد هم سعی میکنی به دیوار نصبش کنی....قربونت برم یعنی میدونی جاش رو دیواره.....
بابا همیشه بغلت میکنه و میبردت کنار در ورودی و در مورد جا کلیدی کنار در که طرح یه پدر و پسر در حال دوچرخه سواری هستن باهات صحبت میکنه و میگه این بابکه ...این بابای بابکه....اینم دوچرخه ی بابکه و..... شما هم مدتیه این ریتم بابا رو اجرا میکنی و یه چیزایی میگی انگشتت رو میزنی به سینه بابا و ..... قربونت برم من.....عاشق این طرز حرف زدنتم....