پسرم 11 ماهه شد! هوراااا !!!!!
عزیزم امروز 11 ماهه شدی و من سر از پا نمیشناسم. باورم نمیشه 11 ماه گذشت و 1 ماهه دیگه 1 سالت میشه. بزرگ شدی مرد شدی آقا شدی!!!( بقول زن عمو آذر و آرش) پسرم بالاخره 2 روز مونده به 11 ماهگی رسما راه رفتی. وای که چقدر من و بابا خوشحالیم همش در حال ذوق کردن و لذت بردن از تماشای راه رفتنت هستیم. خدایا شکرت.
2 شب پیش (یعنی 26 مرداد) در حال تماشای کارتون های بی بی انیشتین بودی یهو بدون اینکه ضرورت داشته باشه بلند شدی و 5-6 قدم راه رفتی و دوباره نشستی کارتونهات رو تماشا کردی.تا آخر شب هم چند بار اینکارو تکرار کردی.دیروز که از سر کار برگشتم پرستارت گفت تمام مدتی که بیدار بودی در حال راه رفتن و افتادن و دوباره بلند شدن و ادمه دادن به راهت بودی. قربون پسر ثابت قدمم برم من.
یه کار جدید که انجام میدی اینه که توپ رو با دستت میکیری بالا سرت و تا اونجا که بتونی دستاتو میدی عقب و بعد توپ رو پرت میکنی جلو و بعد میری دنبالش و دوباره...فک کنم این کار رو بعد از اینکه من و شما و بابایی با هم توپ بازی کردیم یاد گرفتی.
ظهر ها که از سر کار برمیگردیم کلی از دیدنمون ذوق میکنی و هیجان زده میشی و خودتو میندازی تو بغلم و سرتو میکنی تو سینه ام و فشار میدی و بعد سرتو میبری عقب . دستاتو محکم به هم قلاب میکنی و لثه های صورتیت رو به هم فشار میدی و یه صدای با مزه از سر هیجان از ته گلوت تولید میکنی. بعد به بابا نگاه میکنی و میخندی و خوشحال میشی ولی هر چه بابا تلاش میکنه بغلت کنه نمیری پیشش و محکم به مامان میچسبی.بعد هم یادت به می می میفته و تا مامان بخواد لباسشو در بیاره و دستشو بشوره و بهت می می بده حسابی گزیه میکنی یه گریه بغض آلود از سر دلتنگی و دلشکستگی. ولی از عصر به بعد همش میچسبی به بابا و بغل مامان بزور میای. میدونی که بابا مسوول گردش و بیرون رفتنه و با بابا بیشتر خوش میگذره. معمولا عصر ها شال و کلاه میکنیم و میریم بازار و شما کل مدت که بیرون از خونه ایم خوشحالی و امان از وقتی که برگردیم خونه .وای که چقد گریهههه میکنی....