بابکبابک، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

بابک پسرم

شیرین کاری های بابک در 96 روزگی

1392/10/3 3:48
نویسنده : سارا آقایی
293 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم الان  ساعت 1 نیمه شبه من کنارت نشستم و منتظرم پی پی ت تمام شه و بشورمت ,می  می بدم و لالات کنم. از بدشانسی آب هم قطع شده و بابا هم خوابه که آب بریزه رو دستم. مجبورم اول با دستمال مرطوب پاکت کنم  و بعد یه دستی بشورمت. عزیزکم یه نگاهت به تلویزیونه و یه نگاهت به من.کم کم داره حوصله ات سر میره.

از جمله اخلاقیات جدیدت اینه که غریبه و آشنا رو تشخیص میدی و تو جمع های نا آشنا بیقراری و گریه میکنی .اینو از مهمونی های شب یلدا فهمیدم هر سه شب که مهمون داشتیم بیقرار بودی و بی دلبل گریه میکردی ولی بمحض اینکه میبردمت تو اتاقت آروم میشدی و میخندیدی از نگاهت هم میشه فهمید نگاهت احساس داره توش و من حس میکنم که دوستم داری ......دیگه اینکه لبخند های ما رو میفهمی و جواب میدی واینکه تبلیغات تلویزیون حوصله ات رو  سر میبره  در ضمن انتظار داری  وقتی بیداری همش بهت توجه کنیم و باهات حرف بزنیم.

*****************************

الان ساعت 3:30 نیمه شبه تازه خوابیدی.چه خواب نازی هم رفتی .چنتا حرکت شیرین تو خواب انجام دادی که من فیلمشو گرفتم و واسه خاله طیبه فرستادم.بعد از اینکه به زحمت شستمت و پوشکت کردم , رفتم دستمو شستم که بهت می می بدم وقتی برگشتم شنیدم که داری دوباره پی پی میکنی و جیغ من در اومد...خیلی هم خوابت میومد و می می میخواستی..بغلت کردم و رفتم تو اتاقت پوشک واست بردارم بمحض اینکه وارد اتاق شدیم با دیدن تختت و عروسکات و قاب عکسات شروع کردی به ذوق کردن و آواز خوندن:

aaaaaaAAAAAAAEEEEEEEeeeeeOOOOOooooAAAAa

الهی من فدای آواز خوندنت بشم بهترین و دل انگیزترین آوازی هست که تا بحال شنیدم.شنیدنش روح و روان منو تازه میکنه.در ضمن طبق معمول واسه آقا مورچه کلی هم جداگانه ذوق کردی و خندیدی.با خودم گفتم چه حیف که اتاقت زمسونا اینقدر سرده و ما مجبوریم تو هال زندگی کنیم  کلا... ولی تصمیم دارم ظهر ها بیارمت اتاقت. وقتی اینقدر عروسکاتو دوست داری چرا که نه؟؟؟حتمن اینکارو میکنم.

امشب 45 دقیقه از یه سینه می می خوردی خواب بودی ولی بشدت مک میزدی و ول کن نبودی یه بار اومدم از دهنت کشیدم بیرون .با خودم گفتم شاید بیخودی مک میزنه و پرخوری میکنه ممکنه بالا بیاره.ولی بیدار شدی و گریه کردی .جابجات کردمو از اون یکی می می بهت دادم 5 دقیقه ای خواب عمیق رفتی و خودت پسش زدی.فک کنم دیگه بزرگ شدی و یه سینه سیرت نمیکنه.صبح زنگ میزنم به خاله زهرا و ازش میپرسم.

خب منم دیگه کم کم بخوابم هرچند که شنیدن آوازت و یادآوری صدای قشنگت تو ذهنم,خواب از سرم پرونده ولی باید بخوابم که واسه فردا انرژی داشته باشم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نسيم
3 دی 92 15:52
سلام سارا جونم بازم تبريك بخاطر مادر شدنت انشالا كه كنار هم سالم و سرحال باشيد هميبشه تو واقعا قشنگ مي نويسي عزيزم دستت روونه ....آفرين... ببخشيد نميدونم چه زماني باهات تماس بگيرم كه خودت يا كوچولوت خواب نباشيد يه برنامه ريزي كنيد با خانواده 1 سفر تشريف بياريد اصفهان يه كم آشپزي بلد شدم نميذارم بد بگذره بهتون )))) خبر بده منتظرم عزيزم...
behnaz
7 دی 92 18:04
سلام مامان خوشگل. چه طوری؟ دلم حسابی برات تنگ شده. برات ایمیل فرستادم جواب ندادی. پسر گلت چه طوره؟ یدونه از اون عکسای خوشگلشو واسه خاله بهنازش هم بفرست. کی فرصت داری باهات تماس بگیرم سارا جون؟ بهم ایمیل بزن. بابک کوچولو رو ببوس از طرف من...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بابک پسرم می باشد