بابکبابک، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

بابک پسرم

پیش بسوی 9 ماهگی

عزیزم 2 روزه که هشت ماه رو پر کردی و وارد 9 ماهگی شدی.بسلامتی عزیزم.مبارکت باشه گل پسرم. این عکس روز 8 ماهگیته: این روزا خیلی بیشتر به مامان و بابا وابسته شدی.همش از بغل من میری بغل بابا و فورا برمیگردی و این کارو هی تکرار میکنی. از هر چیزی بالا میری ولی خیلی برات لذت بخش تره اگه اون چیز مامانت باشه.با شادی و وخوشحالی تند تند میای به سمتم و شروع میکنی به بالا رفتن از مامان کلی ذوق و هیجان داری واسه این کار.البته مامان هم خیلی دوس داره ولی تمام سر و سینه مامان به خاطر فشار دادن ناخنات تو پوستم زخمی شده... چند روزیه که رورویکت رو میگیری و یه دور کامل راه میری کنارش.یا یه مبل دو نفره رو میگیری و از یه سر به سر دیگه اش راه میری: ...
30 ارديبهشت 1393

چارچنگولی و بای بای کردن بابک جون

آقا بابکم از اول هفته کاملا مشخص بود که در آستانه چارچنگولی رفتن هستی و یک قدم اولت رو در حال بالا رفتن از  پله اشپزخونه برداشتی و روز بعد 2 قدم تو تختت چارچنگولی رفتی .روز بعد یعنی دوشنبه  رسما چارچنگولی رو شروع کردی البته هنوز سینه خیز رفتن رو کاملا کنار نداشتی.چارچنگولی رفتن خیلی بهت میاد و خیلی جیگر و خوردنی میشی. این روزا از هر چیزی واسه بلند شدن و ایستادن استفاده میکنی و کم کم داری تلاش میکنی که واسه لحظاتی تکیه گاهت رو رها کنی و بدون کمک بایستی.مامان جون معصومه پیش بینی میکنه که ایشالا تا 9 ماهگی راه بری اخه مامان جون میگن که بچه هاشون همه 9 ماهگی راه رفتن. بازی که در حال حاضر خیلی ازش لذت میبری و حسابی به خنده وادارت ...
25 ارديبهشت 1393

تازه های بابک -ایستادن و تلفظ حرف "پ"

گل پسرم امروز واسه اولین بار حرف "پ" رو تلفظ کردی به این صورت که وقتی از خواب ظهر بیدار شدی اوردمت تو تختم و خوابیدنی بهت می می دادم وقتی می می تمام شد بهم نگاه کردی پشت سر هم گفتی: په په په!Pa Pa Pa Pa! با تشدید روی حرف P.  بعدش هم کلی حرف زدی هی میگفتی :به هه هه به مه..... چند روزی هم هست که مرتب میگی EBe. قربون حرف زدنت. جدیدا وقتی تو محیطای جدید قرار میگیری شروع میکنی به آواز و های و هوی با صدای بلند و توجه همه رو به خودت جلب میکنیوبا یه حالت پهلوانانه و به حالت غرش میگی هه هه هه و هی صداتو بالامیبری انگار میخوای بقیه رو بترسونی.همه بهت میگن پهلوون... امروز واسه اولین بار رورویکتو گرفتی و بلند شدی من کلی ذوق کردمو تا خو...
19 ارديبهشت 1393

عکس های آتلیه ای آقا بابک

عزیزم 54 روزگیت شما رو بردیم آتلیه که عکس خواب بگیریم ازت ولی شما دقیقا همون موقع بیدار شدی و هر چه می می بهت دادیم نخوابیدی  در عوض وقتی کارمون تو آتلیه تمام شد به یه خواب عمیق رفتی و حسابی استراحت کردی: این هم عکسای 6 ماهگی گل پسر: هزار ماشالا به بابک خان! ...
18 ارديبهشت 1393

لحظه های شیرین فراموش نشدنی

بیش از یک ساعته که به خواب ناز فرو رفتی و من دلم برات تنگ شده...چقدر خوشحالم که تو رو دارم.            خدایا شکرت! به شیرین کاریهات فکر میکنم و دلم ضعف میره.پسرک خوشرو و خوش خنده ی من! مهربونم! عاشقتم عشق من!دلم واسه اون نگاه براق و عمیق و شیطون و خندون تنگ شده! وقتی خوابی مثل یه فرشته ای. پاک و معصوم! دلم میخواد تو وجودت فنا بشم. نمیتونم احساسمو بیان کنم.دلم میخواد تا آخر دنیا تو بغلم باشی و سرت رو رو سینه ام بذارم و موهاتو بو کنم.نفسم! صبح میشه و چشاتو باز میکنی و فورا لبخند به لبات میاد و وقتی مامانتو میبینی ذوق میکنی و خوشحال میشی .منم خوشحال میشم! البته که خوشحال میشم! همه ی سلول ها...
13 ارديبهشت 1393

دومین مروارید پسرم هم جوونه زد

بابکم دیشب دومین مرواریدت جوونه زد .الان دوتا مروارید کوچولو کنار هم رو لثه پایینی داری. مبارکت باشه پسرم .این عکس همین لحظه شماست: بزودی برات یه کیک دندونی و یه آش دندونی راه میندازم و با پدری واسه دندونات جشن میگیریم. دیشب بابا واست یه کیت ابزارک واسه مهندس کوچولو خرید و شما هم کلی باهاشون بازی کردی: بابا هر روز از من میپرسه واسه پسرمون مجله و کتاب میخونی یا نه؟! و اکثر اوقات من میگم :نه! چون وقت نمیکنم! دیشب بابا از مامان ناامید شد و تصمیم گرفت خودش واسه پسری مجله بخونه: تصمیم دارم هر شب ساعت 10 حمومت بدم چون مطمین شدم که واسه خوابت جواب میده حسابی:  اینم مراحل پایین اومدن از کریر (گل...
13 ارديبهشت 1393

بابک شیطون مامان

پسرکم این روزها ماشالات باشه خیلی شیطون و شیرین و خوردنی شدی خیلی علاقه به میز تلویزیون داری و حالا دیگه یاد گرفتی بری توش و با سیم های پشتش بازی کنی ولی مامان زودی میاد و از اونجا درت میاره: اینم بابک جون در حال تماشای کارتون از شبکه براعم: بابک جونی در حال نقشه کشیدن برای حمله به اتیکت بالش و فرش بازی: بابکی در حال شروع حمله به ظرفها و و قابلمه های مامان جون ها که مامان آماده شون کرده بود که بهشون تحوبل بده: فرشته کوچولو ی من در خواب ناززززززز : بابک به صدای گنجشک هایی که توی تراس اومدن توجه نشون میده: شکلات های دندونی بابک خان که مامان جون زحمت کشیدن و تهیه کردن: بابک و رهام ج...
13 ارديبهشت 1393

اولین مروارید سفید پسرکم رویت شد

از دیشب تا حالا از هیجان دارم میترکم .پسرکم دندون داره.هوراااااااااا!دیشب تو مهمونی بودیم بابکم شما تو بغلم بودی و داشتم سیب میخوردم ،  کلی واسه گرفتن سیب  از من  تقلا  میکرد ی و با حسرت بهم نیگاه میکردی دلم واسه پسری سوخت .با خودم گفتم یه قاچ واسش بگیرم جلو دهنش تا فشار بده هم واسه لج دندونش خوبه و هم اسانسشو حس میکنه.اینکارو کردم و 20 دقیقه ای اروم تو بغلم نشسته بودی و مشغول مک زدن به سیبت بودی.یهو دیدم داری از سیبه مبکنی و یه تیکه بزرگ رفته تو دهنت.انگشتمو بردم تو دهنت که اون تیکه سیب رو  در بیارم که یه دفه........یه چیز کوچولوی تیز رو لثه پاببنی حس کردم....وای....خدایا....شکرت.
6 ارديبهشت 1393

بابک جون مامانشو صدا میزنه

عزیزم  الان بامداد  5 اردیبهشت 93 هستش.خدا روشکر امشب زود یعنی 12:30 خوابیدی اخه حمومت دادم و حسابی خسته ات کردم منم این فرصت رو غنیمت شمردم که بیام اینجا و بگم که چقد خوشحالم که پسرم  مامانشو صدا میزنه.دیروز صبح (پریروز البته) تو آشپزخونه مشغول آماده کردن صبحانه ات بودم که متوجه شدم داری چارچنگولی میری بین مبل ها و میگی :همممممم مه ممه!  Hmmm memma فدات بشم دویدم اومدم پیشت و از هیجان با مشت میزدم تو سینه ام و اداتو در اوردم  میگفتم همممم مه مه! شما هم میخندیدی تکرار میکردی. از دیروز تا حالا همش دلدق میگی.الهی فدات بشممممممممم پسر قشنگم.
5 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بابک پسرم می باشد