بابکبابک، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

بابک پسرم

حرفای همینطوری

1392/6/5 15:46
نویسنده : سارا آقایی
470 بازدید
اشتراک گذاری

کاکلی عزیزم کم کم داری اسم دار میشی عزیزم گاهی اوقات منو بابایی بابک صدات میزنیم ولی فعلا بین بابک و فربد موندیم که کدومو انتخاب کنیم. میخوایم یه اسم ایرانی اصیل باشه که معنی خوبی هم داشته باشه خوش لفظ هم باشه در ضمن بگوش همه آشنا باشه و همه قبلا شنیده باشن نمیخوایم یه اسم جدید و عتیقه باشه که هیشکی قبلا نشنیده باشه.الان اینقدر این اسمای جدید آدم میشنوه که همشون یه جورایی تکرارین.عزیزم امیدوارم سلیقمون رو واسه انتخاب اسمت بپسندی که شرمنده ات نشیم.

خب فعلا بابک صدات میکنم جیگرم.عزیزم دیگه وارد ماه 9 بارداریم شدم یعنی اینکه بزودی میای.نمیدونی چقدر خوشحالم دلم واسه دیدنت ضعف میره. پریشب خواب دیدم تازه متولد شدی و من دارم بهت واسه اولین بار بهت شیر میدم نمیدونی چه حس خوبی داشتم .خیلی خوشحال بودم که شیر دارم به خاله زهرا میگفتم ببین نوک سینه ام خیلی هم خوبه بچه میتونه بگیره.آحه خاله فکر میکنه نوکم خوب نیست واسه شیر دادن.ولی من خیلی دلم میخواد بهت شیر بدم همش با این رویا سر میکنم.خواهش میکنم وقتی اومدی واسه شیرخوردن اذیت نکن که مامان غصه اش مگیره خیلی.

بابکم میدونی خیلی وول میخوری تو شکمم من و بابا خیلی لذت میبریم هنوزم مثل اولین بار که وول خوردی « هر بار تکون میخوری کلی ذوق میکنیم و من هر باز باباتو خبر میدم اونم کلی ذوق میکنه خیلی وقتا هم تا بابات برسه دیگه اروم میشی و تکون نمیخوری بابات هم چند دقیقه میمونه منتظر و به شکمم نگاه میکنه یا دستشو میذاره رو شکمم ولی ...این موقع ها به بابات میگم نی نی تمرکز کرده داره گوش میده به ما.همین الانم که دارم اینا رو واست مینویسم داری وول میخوری. با خودم میگم وقتی بدنیا اومدی دلم واسه وول خوردنت تو شکمم تنگ میشه آخه بد جوری عادت کردم. روز شنبه ساعت 9 صبح از خواب پاشدم کلی تعجب کرذم آخه همیشه نیم ساعت که از وقت صبحانه ات میگذشت شروع میکردی به لگد زدن محکم و من همیشه قبل از 7 صبحانه میخوردم ولی اون روز چون مرخصی بودم دیر بیدار شدم ولی خبری از اعتراضای تو نبود.تا ظهر فقط یه حرکت بیجون داشتی کلی ترسیدم و نگران شدم زنگ زدم به بابایی گفتم زود بیاد که بریم ضربان قلبتو چک کنیم بابایی گفت زود ناهارتو بخور و برو دراز بکش رو دست چپ حرکات نی نی رو بشمار. منم این کارو کردم 10 دقیقه که گدشت 4 تا حرکت محکم پشت سر هم انجام دادی که دلم جون اومد کلی ازت تشکر کردم خیالم راحت شد فورا به بابایی زنگ زدم و از نگرانی درش آورذم و بهش گفتم دیگه لازم نیست بیاد.

بابکم دیشب رفتیم آتلیه عکس بارداری گرفتیم بابات هم کلی همکاری میکرد خیلی نگران بودم که کم حوصله بشه آخه واسه عروسیمون حوصله نداشت و همکاری نمیکرد کلی از ژستا رو حاضر نمیشد انجام بده ولی دیشب خیلی خوب رو فرم بود.امیدوارم عکسای خوبی بشن و تو هم از دیدنشون لذت ببری.من که خودم کلی از دیدن شکمم لذت میبرم امیدوارم واسه تو هم جالب باشه عکسای این دورانت رو که هنوز تو شکم مامانی هستی رو ببینی.

عزیزم  دیروز تو کلاس آموزش زایمان فیزیولوژیک خانم اشتری تو بیمارستان آپادانا شرکت کردم خیلی عالی بود. قبلا هم کلاس بارداری بیمارستان آریا رو رفته بودم ولی این خیلی تفاوت داشت.دیگه تصمیم خودم رو گرفتم دکترم رو عوض میکنم تا حالا دکترم خانم فرح بخش بود و من در کل راضی هستم ولی ایشون فقط بیمارستان آریا میرن و میگن ماماها و کلا کادر پرستاری بیمارستان آریا خوب و خوش اخلاق نیستن ودر زایمان طبیعی هم که نقش ماما خیلی مهمتر از دکتر هست.تعریف خانم اشتری رو که تا حالا خیلی شنیدم دیروز هم که دیدمشون حس کردم که همه ی اون چیزایی خوبی که در موردش میگن مثل دلسوزی مسولیت پذیری و مهارتش ذرسته.پس عزیزم مامات میشه خانم اشتری دکترت خانم ذاکر حسینی که میگن سردمدار زایمان فیزیولوژیک تو اهوازه.انشالا.....اانشالا که زایمان خوبی داشته باشم میدونم که باهام همکاری میکنی تا حالا که پسر خیلی خوبی بودی و مامانتو اذیت نکردی. خدا رو شکر.اتفاقا امروز یه کم لکه بینی داشتم به خانم اشتری زنگ زدم گفتن یه سر برم بیمارستان تا معاینه بشم. با بابا رفتیم تو راه به بابا گفتم عزیزم شاید نی نی مون میخواد بیاد!!!! بابا یه نگاهی انداخت بهم گفت نخیر!!هنوز زوده ! بچه باید برسه!!!!!! خلاصه رفتیم و خانم اشتری مامانو معاینه کرد و ضربان قلبتو چک کرد خدا رو شکر همه چیز خوب بود.خانم اشتری گفتن چون وارد ماه 9 شدم دهانه رحم کم کم داره نرم و باز میشه و کاهی اوقات ممکنه همراه با لکه های خون باشه. گفتن همه چیز اکی هست و شکمم هم اومده پایین اگه همینطور پیش بری احتمالا تو شهریور زایمان میکنی نه مهر. منم که از خدامه شهریوری بشه چون هم شهریوری ها رو دوست دارم و هم اینکه دلم واست تنگ شده دوست دارم زود بیای تو بغلم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آیلا
11 شهریور 92 1:33
سلام
مبارک بالاخره کاکل زری اسم دارشد
آفرین که عکس بارداری گرفتی
نشون دادی که ماشالا دو تاتون آمادگی بچه دار شدن رو دارید از همه مهم تر خیلی مرتب و دقیق وبا یه آرامش خاصی تا اینجا رو پشت سر گذاشتین
ایشالا (البته مطمئنم) مامان خیلی خوبی هستی
خوشبحالت بابک کوچولو


ممنون مامان آیلای عزیزم.ایشالا منم بتونم مثل شما مامان خوبی باشم واسه کوچولوم.
behnam
17 شهریور 92 2:46
babak kheili esme ghashangie eyval be shoma ba in entekhabe khubetun esme asil va irani
عمه زهرا
17 شهریور 92 11:02
سلام. مثل اینکه تو این چند روزی که مسافرت بودم خیلی عقب موندم ها. به سلامتی اسم انتخاب کردین هر دوتاش قشنگن. ایشالا بابک جون به سلامتی به دنیا بیاد ما که دل تو دلمون نیست تا ببینیمش
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بابک پسرم می باشد