بابک جون مامانشو صدا میزنه
عزیزم الان بامداد 5 اردیبهشت 93 هستش.خدا روشکر امشب زود یعنی 12:30 خوابیدی اخه حمومت دادم و حسابی خسته ات کردم منم این فرصت رو غنیمت شمردم که بیام اینجا و بگم که چقد خوشحالم که پسرم مامانشو صدا میزنه.دیروز صبح (پریروز البته) تو آشپزخونه مشغول آماده کردن صبحانه ات بودم که متوجه شدم داری چارچنگولی میری بین مبل ها و میگی :همممممم مه ممه! Hmmm memma فدات بشم دویدم اومدم پیشت و از هیجان با مشت میزدم تو سینه ام و اداتو در اوردم میگفتم همممم مه مه! شما هم میخندیدی تکرار میکردی. از دیروز تا حالا همش دلدق میگی.الهی فدات بشممممممممم پسر قشنگم.